قسمت دوم رمان عشق خجالتی من


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 1820
بازدید کل : 65249
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 3
:: بازدید ماه : 1820
:: بازدید سال : 6330
:: بازدید کلی : 65249

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت دوم رمان عشق خجالتی من
پنج شنبه 26 تير 1393 ساعت 18:41 | بازدید : 21946 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

بعد از کمی قدم زدن با دیدن پارکی به سمتش رفتم و دوباره مشغول گشتن دنبال نیمکت شدم.......

یه نیمکت پیدا کردم و نشستم......دوباره روزنامه و خودکار رو در آوردم و مشغول گشتن شدم.......



<به یک منشی خانم (آشنا به کامپوتر)جهت کار تمام وقت در شرکت مهندسی متین نیازمندیم.....>



با شماره توی آگهی تماس گرفتم.......دیگه داشتم از جواب دادن طرف ناامید میشدم که صدای مردونه ای تو گوشم پیچید......به صداش می خورد

جوون باشه....



-:شرکت مهندسی متین ......بفرمایید.....



-:سلام......برای آگهیتون تماس گرفتم........



-:شما تشریف بیارید شرکت......فرم پر کنید........همین جوری از پشت تلفن که نمی تونیم کسی رو استخدام کنیم......



-:بله ........حق با شماست........خیلی ممنون........



-:خواهش میکنم خانم.......



بعد از اینکه تماس رو قطع کردم به صداش فکر کردم.....یه جورایی انگار طرف کلافه بود........



فکرامو کنار زدم و بعد از چپوندن وسایلم تو کیفم راه افتادم سمت خیابون و دوباره با تاکسی خودمو به شرکت رسوندم........



کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم و به ساختمون نگاهی انداختم.......حدود 20 طبقه فکر کنم........ساختمون نوسازی هم بود.......خوبه حداقل از

قبلیه ساختمونش بهتر بود.......بریم ببینیم تو چه شکلیه.........



به سمت ساختمون راه افتادم و بعد از اینکه از نگهبان طبقه شرکت مورد نظر رو پرسیدم به سمت آسانسور رفتم..........



بعد از کمی ایستادن آسانسور رسید و خانمی از آسانسور بیرون اومد.......



داخل شدم و بعد از زدن دکمه 9 سرمو به دیواره آسانسور تکیه دادم و برای چند لحظه کوتاه چشمامو بستم........



با صدای خانمی که میگفت:طبقه نهم......خوش آمدید......از آسانسور پیاده شدم و به دو واحد رو به روم نگاه کردم........نگاهم روی اسم شرکت ها

چرخید و روی اسم مورد نظر ثابت موند.......شرکت مهندسی متین.......



به سمت در رفتم و چند تقه به در کوبیدم........بعد از چند لحظه کوتاه در باز شد و چهره پیرمرد مهربونی نمایان شد.......



-:سلام.......خسته نباشید......



-:سلام دخترم....درمونده نباشی.....برای استخدام اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟



لبخندی به لحن مهربونش زدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم.......



از جلوی در کنار رفت و گفت:بفرما.......خوش اومدی دخترم......



بعد از تشکر زیر لبی که ازش کردم نگاهی به اطراف انداختم.......ظاهر شیک و خوشکلی داشت........ست سفید و مشکی .......بعضی از وسایل هم

اعم از گلدون و قاب تابلو های روی دیوار و همین طور خود تابلو ها ترکیبی از رنگ قرمز داشتن....یه جورایی میشه گفت ست سفید و مشکی و قرمز!



به سمت میز منشی راه افتادم و رو به مردی که نشسته بود و سرش روی میز بود گفتم:ببخشید آقا......



وقتی دیدم تکون نمی خوره یه کوچولو صدامو بلند تر کردم.......:آقا.........



تکون خفیفی خورد و سرشو آروم بلند کرد.......نگاهمو زیر انداختمو و بدون نگاه کردن به چهره اش گفتم:ببخشید......برای آگهیتون مزاحم

شدم........



صدای سرفه ای که برای صاف کردن صداش کرد رو شنیدم و بعد صدای خودش و دستی که کاغذی رو به طرفم گرفته بود:بفرمایید این فرمو پر

کنید.......



فرمو گرفتمو و تشکری کردمو روی یکی از مبلا نشستم و فرمو روی میز رو به روم گذاشتم و بعد از درآوردن خودکار از کیفم مشغول نوشتن

شدم.......فرمو که پر کردم یه دور از نظر گذروندم و از جا بلند شدمو و به سمت میز رفتم و فرمو روی میز گذاشتم......چیزی که باعث تعجبم شده بود

این بود که کسی غیر من برای استخدام نیومده بود......شایدم قبل من اومدن و رفتن........



دست مرد دراز شد و فرمو برداشت و به گمونم مشغول خوندن فرم شد.......آخه یه منشی چه نقشی داره که فرمو برداشته میخونه......



بعد از چند لحظه صداشو شنیدم:خانم شریفی.....شما که به کامپیوتر آشنایی دارید؟؟؟



همون طور که زمینو نگاه می کردم گفتم:بله......



-:تا چه حد؟؟؟؟؟؟؟



-:دیپلمشو از آموزشگاه گرفتم........



-:خوبه.......زبان خارجه چی؟؟؟؟؟



-:انگلیسی و فرانسه......البته فرانسه رو تا حدی ........



-:بسیار خوب.......ساعت کاری شما از 8 صبح تا 5 بعد از ظهره......شما مشکلی با ساعت کاریتون ندارید؟؟؟؟؟؟؟



سرمو به نشونه منفی تکون دادم و گفتم:نه.......اصلا..........



-:بسیار خوب........شما میتونید از فردا تشریف بیارید سرکار ......فقط چند لحظه تشریف بیارید قرارداد رو ببندیم......



و از جا بلند شد و به سمت دری که سمت چپ میز قرار داشت رفت و وارد شد......



دنبالش به سمت اتاق رفتم و در چهار چوب در ایستادم.......نگاهی به اتاق انداختم....دکور قهوه ای و کرم خیلی شیک و خوشکل......ای جان.....چه

اتاق نازی...



با صدای مرد سرمو به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم:تشریف بیارید قرارداد رو امضا کنید......حقوقتون هم ماهیانه...............هزار

تومان........راضی هستید؟؟؟



زیر لب بله ای گفتم و به سمت میز رفتم........



همونطور که راه می رفتم نگاهی به چهره اش انداختم........چشمای فکر کنم سبز....بینی متناسب با صورتش......لبای قلوه ای و موهایی که به سمت

بالا داده بود.....پیرهن مردونه سفید ساده ای تنش بود با شلوار مشکی و کروات مشکی روی پیراهن سفید رنگش........



به میز رسیدم.......با خودم فکر کردم یارو خیلی جوونه.........حدودا بهش می خورد 27سالش باشه........بعد از امضا کردن قرارداد و خداحافظی خیلی

خوشحال و شاد به سمت خونه راه افتادم.........بالاخره کار پیدا کردم........







ادامه دارد......




:: موضوعات مرتبط: رمان عشق خجالتی من , ,
:: برچسب‌ها: دانلود , دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جدید , رمان , دانلود رمان عاشقانه , دانلود رمان موبایل , رمان برای جاوا , رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: